جدول جو
جدول جو

معنی زبان بر - جستجوی لغت در جدول جو

زبان بر
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
تصویری از زبان بر
تصویر زبان بر
فرهنگ فارسی عمید
زبان بر
(دَ / دِ)
کنایه از خاموش کردن مدعی است بدلائل و جوابی که دیگر حرف نمیتواند زند. (برهان قاطع). جوابی که خصم راساکت و خاموش گرداند. (انجمن آرا) (آنندراج). جوابی که اسکات مدعی بدان شود. (شرفنامۀ منیری). حجت قاطع و دلیل و برهان مسکت. (ناظم الاطباء). جوابی که خصم را ساکت کند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به زبان بریدن شود، بمعنی عطا و بخشش نیز آمده است چنانکه در زمان پیغمبر شاعری را حضرت رسالت فرمودند بعمرکه زبانش را ببر. عمر خواست که با کارد ببرد حضرت امیر فرمود که به او چیزی بده. (برهان قاطع) ، بخشش و عطا را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). عطا. (شرفنامۀ منیری). بخشش و عطا را نیز گویند که زبان شاکی را از غیبت و شکوه ببرد. (آنندراج) (انجمن آرا). عطا و بخشش که سائل راساکت کند. (ناظم الاطباء). رجوع به زبان بران شود
لغت نامه دهخدا
زبان بر
عطا بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کند)، خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
زبان بر
((~. بُ))
کنایه از عطا، بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کنند)، کنایه از خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
تصویری از زبان بر
تصویر زبان بر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میان بر
تصویر میان بر
قسمت گوشتی و خوراکی میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند
زبان بند خرد: کنایه از شراب، می، باده، برای مثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دل
تصویر زبان دل
زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
ویژگی راهی که از مسیر اصلی کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس، چرب زبان، کسی که با چاپلوسی و شیرین زبانی دیگری را فریب می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بره
تصویر زبان بره
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان آور
تصویر زبان آور
زبانور، خوش بیان، خوش صحبت، کسی که خوب سخن می گوید، آنکه با گستاخی سخن می گوید، شاعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دار
تصویر زبان دار
گویا، سخنگو، آنکه بتواند مطلب خود را خوب بیان کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان گز
تصویر زبان گز
هر چیز تند و تیز یا بسیار شیرین که وقت خوردن زبان را می گزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان گیر
تصویر زبان گیر
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، منهی، آیشنه، رافع، ایشه، خبرکش، متجسّس، راید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان چرب
تصویر زبان چرب
کسی که زبان چرب و نرم دارد، آنکه سخنان شیرین و فریبنده بگوید، برای مثال جوان زبان چرب و شیرین سخن / نه از پیر نستوه گشته کهن (فردوسی۴ - ۲۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(جَ تَ / تِ)
در این بیت نظامی بمعنی برملا، بر سر زبانها و فاش آمده:
آوازۀ عشقشان جهان گیر
آواز عتابشان زبان گیر.
نظامی (الحاقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَرْ رَ / رِ)
گیاهی است که برگ آن بزبان بره شبیه است و به عربی لسان الحمل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا چرغول و چرغون و خرگوشک و خرغون نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). گیاهی است که آنرا خرگوشک خوانند و به عربی لسان الحمل و آذان الجدی، گویند علاج اسهال کند. (برهان قاطع). گیاهی که بتازی لسان الحمل و تخم آنرا بارتنگ گویند. (ناظم الاطباء). بارتنگ که به عربی لسان الحمل گویند چه برگ آن شبیه است بزبان بره. (فرهنگ رشیدی). بارتنگ. (الفاظ الادویه ص 138). نباتی است مانند زبان بره بشیرازی آنرا ورق بارتنگ گویند و بپارسی خرقوله و آن دو نوع است: بزرگ و کوچک. ورق بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیه و ارضیه. بمائیت مبرد بود و به ارضیت قابض و سودمندتر. بزرگتر تازه بود و طبیعت آن سرد و خشک بود در دوم و ورق وی قابض بود و رادع بود. منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود و اصل وی چون از گردن صاحب خنازیربیاویزند نافع بود و وی ورمهای کرم وشری و خنازیر و آتش فارسی و داء الفیل و صرع و نمله و سوختگی آتش را سودمند بود و آب ورق آن قلاع را نافع بود و شیافات چشم را چون بوی بگذراند سودمند بود. و گویند تب غب را نافع بود چون بیآشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده. و گویند درتب ربع چهار اصل وی و برگزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح وی مصطکی و سلیخه بود و بدل وی ورق آن و ورق حماض بستانی. (اختیارات بدیعی: لسان الحمل). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، جامع ابن البطار، تذکرۀ انطاکی: لسان الحمل، و واژه نامۀ گیاهی تألیف زاهدی: لسان الحمل صص 139- 140 و بارتنگ، بارهنگ، خرغوله چرغول و فرهنگ شعوری ج 2 ورق 39 برگ 1 شود، حلوایی بشکل آب نبات. آب نبات متبلور و شیشه گون است لکن زبان بره سفید برنگ پشمک و شیر و نامتبلور است، بر خلاف آب نبات که رنگ شفاف مایل بزردی دارد زبان بره بادام یا خلال بادام در میان دارد. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 39 ص 1 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان:
نای است بی زبان بلبش جان فرودمند
بربط زبان ور است عذاب از جهان کشد.
خاقانی.
ور کعبه چو من شدی زبان ور
وصف تو بدی بیان کعبه.
خاقانی.
، فصیح. (آنندراج) (بهار عجم) :
یکی گفت بر پایۀ دسترس
زبان ورتر از تازیان نیست کس.
نظامی.
، شاعر (آنندراج) :
لب خود را نگشادم چو زبان ور نشدم
منفعل ساخته ام فارسی و تازی را.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج و بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
راه کوتاهتر، مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانگیر
تصویر زبانگیر
جاسوس منهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان چرب
تصویر زبان چرب
شیرین زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بره
تصویر زبان بره
لسان الحمل آذان الجدی بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبون تر
تصویر زبون تر
لاغرتر، نزارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان ور
تصویر زبان ور
سخنور، سخنگو
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی افسون که به وسیله آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد، چاپلوس، متملق، چرب سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان آور
تصویر زبان آور
نطاق و خوب حرف زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباندار
تصویر زباندار
کسی که میتواند مطالب خود را نیکو ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانگیر
تصویر زبانگیر
جاسوس، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
((~. بَ))
زبان بندنده، نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان آور
تصویر زبان آور
((~. وَ))
خوش بیان، شاعر، سخنور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
((بُ))
راهی غیر از راه اصلی که کوتاه تر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان زد
تصویر زبان زد
اصطلاح، آپشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسان بر
تصویر آسان بر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره